انتقام 2
| هستی
سلام بچه ها برید رمان بخونید
اسم اون پسری که من رو به خانه اش برد آدرین بود
پدر آدرین جنگجو بود و شکارچی بود زمانی که داستان زندگیم رو تعریف کردم پدرش گفت بیا دنبالم منم رفتم و گفت اگر میخواهی انتقام بگیری من شکار رو بهت یاد میدم
منم که واقعا دلم میخواست انتقام بگیرم
گفتم بله و بهم جنگ رو آموخت
من بزرگ شدم و با آدرین ازدواج کردم و یک
دختر خیلی زیبا به به دنیا چشم باز کرد
خوب بچه ها امیدوارم که خوشتون اومده باشه
تا پارت بعد
بای بای