تصویر هدر بخش پست‌ها

وبلاگ لیدی باگ

سلام من در اینجا کلی از میراکلس فعالیت میکنم نویسنده هم قبول می کنم

عشق بین ما پارت 20

عشق بین ما پارت 20

| لیدی نوار

سلامم بالاخره من بعد 4 یا 5 ماه برگشتم ببخشید چند وقت نبودم بخاطر امتحانا ولی الان برگشتم . بریم برای پارت 20 :)

شب اون روز🤤😂

(اهم اهم این رمان منحرفی نیست و از اینجا میگذریم ولی اگه خواستین تو کامنتا بگین که یه قسمت منحرفی برای اینجاش درست کنم😂)

خب روز بعد😂

از زبون لایلا:قرار شد با لوکا نقشه ای سر هم کنیم برای همین چون آدرین مدل معروف شرکت باباشه راجع بهش تحقیق کردم و بله متاسفانه فهمیدم اومدن ماه عسل و مرینت زنشه 

لایلا:لوکا بدبخت شدیم

لوکا:چرا؟

لایلا:مرینت و آدرین زن و شوهرن و الان اومدن ماه عسل

لوکا:عیب نداره اتفاقا الان که زن و شوهرن میتونیم از هم متنفرشون کنیم و اونوقت راحت تر میتونیم نفوذ کنیم و خودمونو تو قلبشون جا بدیم

لایلا: باشه پس بیا از قدم اول شروع کنیم 

از زبون آدرین

دیشب خیلی خوش گذشت. با مرینت رفتیم صبحونه بخوریم که اون دوتا رو دوباره دیدیم کنار همدیگه نشسته بودن دقیقا عین دیشب به ما خیره شده بودن ولی ما بهشون توجه نکردیم 

پا شدم برم حساب کنم که دیدم دختره هم پا شد اومد حساب کنه یهو لیز خورد افتاد تو بغلم منم پرتش کردم سمت جلو واقعا داره عجیب رفتار میکنه یهو اون پسره اومد بلندش کرد و بدون اینکه حساب کنه یا چیزی بگه و معذرت خواهی کنه رفت ایندفعه دیگه بدم اومد چون معلوم بود از قصد اینکارو کرده ولی اینجا یه سوال برام پیش اومده بود اون دو تا که کنار هم نشسته بودن اون پسره هم وقتی دختره افتاد بلندش کردو بنظر می اومد که با هم تو رابطه ان ولی چرا همش دارن سعی میکنن دلبری کنن شاید دوستن یا شاید همش تصادفیه نمی‌دونم عجیبه 

از زبون لوکا:

گند زدی لایلا

لایلا:فکر نمیکردم پرتم کنه

لوکا:خب دیگه اینکارو نکن فکر شده کار انجام بدیم با اینکارت همه فهمیدن تو کارشی 

لایلا:عیب ندارن جمعش کردم

لوکا:ولش کن بیا فک کنیم نقشمون رو چجوری عملی کنیم 

لایلا:باشه من به فکرایی تو ذهنم هست ولی اول باید بفهمیم چند روز اینجان و اطلاعات بیشتری به دست بیاریم 

لوکا:باشه ولی خب برای بدست آوردن این اطلاعات هم نقشه لازمه 🤦🏾‍♂️

لایلا:من یه فکری دارم من با مرینت دوست میشم و اطلاعات بدست میارم و نقشمون و عملی می‌کنیم

لوکا:با کارایی که کردی حتماً باهات دوست میشه 

لایلا:چیزی گفتی!؟

لوکا:نه