زندگی یک عاشق پارت 2
| هستی
سلام بچه ها من هستی هستم و اومدیم با پارت دوم زندگی یک عاشق خوب بچه ها سرتونو درد نیارم برین رمان رو بخونید دیگه
مرینت با آدرین رفت
آدرین :چرا هی دوروبر من میپلکی
مرینت: آخه مممممممن دوست دارم😱😱
آدرین که حرفی برای گفتن نداشت یه دفعه
تو دام عشق گرفتار شده
و عاشقش شد
آدرین مرینت رو چسبوند به دیوار و لباشو خورد
مرینت شبیه گوجه شده بود نمیتونست تکون
بخوره
و بعد آدرین که ولش کرد مرینت گفت
مرینت:امممممم من باید برم و فرار کرد
بعد از مدرسه مرینت تو راه آدرین رو دید
میخواست فرار کنه که آدرین اومد جلوش
و گفت میشه شمارتون رو داشته باشم
مرینت: البتههههههههههه
و شماره اش را بهش داد
خوب بچه ها امیدوارم که خوشتون اومده باشه
تا پارت بعد
بای بای