عشق بین ما پارت 17
سلام بچه ها ببخشید چند وقت نبودم سرم شلوغ بود ولی دیگه سعی میکنم زود تر پارت بدم برید ادامه مطلب رو بخوانید
سلام بچه ها ببخشید چند وقت نبودم سرم شلوغ بود ولی دیگه سعی میکنم زود تر پارت بدم برید ادامه مطلب رو بخوانید
سلام بچه ها برید رمان بخونید
اسم اون پسری که من رو به خانه اش برد آدرین بود
پدر آدرین جنگجو بود و شکارچی بود زمانی که داستان زندگیم رو تعریف کردم پدرش گفت بیا دنبالم منم رفتم و گفت اگر میخواهی انتقام بگیری من شکار رو بهت یاد میدم
منم که واقعا دلم میخواست انتقام بگیرم
گفتم بله و بهم جنگ رو آموخت
من بزرگ شدم و با آدرین ازدواج کردم و یک
دختر خیلی زیبا به به دنیا چشم باز کرد
خوب بچه ها امیدوارم که خوشتون اومده باشه
تا پارت بعد
بای بای
سلام بچه ها من مرینت هستم و در یک خانواده ی ثروتمند زندگی میکنم اما یک روز یک آدم پلید اومد و پدر و مادرم رو کشت ومن هم انداخت بیرون و مال و اموالم رو بالا کشید من رو یک پسر دقیقا هم سنو سال خودم بود رفت مادر و پدرشو صدا زد اونا اومدن و من رو به خونشون بردم گفتن اگر میخوای این جا زندگی کنی باید با پسر من ازدواج کنی من هم گفتم باشه
امید وارم خوشتون اومده باشه
تا رمان بعدی
بای بای
سلام برید رمان بخونید
مرینت : رنگ مورد علاقه ت چیه
آدرین :(تو دلش) یا خدا تا حالا بهش فکر نکردم
ام رنگ لباس شما
قرارشون تمام شد
رفتن گرفتن خوابیدن و فردا صبح یه اتفاقی افتاده بود
اول لایک کنید بعد میگم
سلام بچه ها اومدیم با پارت 3 زندگی یک عاشق
مرینت:باورم نمیشد این اتفاق بیفته و خیلی خوشحال بودم
آدرین:خوب الان بهش زنگ بزنم نه الان میگه من پسر خیلی بدی هستم وای چیکار کنم
پدر آدرین: آدرین کجا بودی هیچی بابا خستم ولم کن گفت😤باشه ولت میکنم
اما پدر آدرین چون به آدرین مطمئن نبود
تعقیبش کرد و دید داره باخودش حرف میزنه
گفت : سیگارو ولش کن فکر کنم موادی چیزی میزنه
یا ابوالفضل 😂😂
اما آدرین داشت برای صحبت کردن با مرینت تمرین میکرد
و قرار گذاشتن😯😯😯😯
تو قرار مرین شبیه بوقلمون شده بود با آرایشش
آدرین با کت شلوار اومده بود ولی دقیقاً
شبیه جوجه افتاده بود توش🤣🤣
خوب بچه ها امیدوارم خوشتون بیاد تا پارت بعد
بای بای😘😘😘
سلام بچه ها لطفاً حمایت کنید لایک نکنید برید هم لایک کنید هم کامنت بذارید ممنون اگه لایک میکنی و کامنت میزاری خوب دیگه سرتون و درد نمیارم برید رمانتونو بخونید😂😂👇👇👇
سلام بچه ها ببخشید دیروز پارت ندادم مهمون داشتیم الان رفتن بچه ها میخواستم بگم که ممکنه منحرفیش کنم خوب دیگه بریم رمانتونو بخونید
چند هفته بعد
از زبان من:از جریان اون پسره به بعد آدرین وقتی با مرینت میرفت بیرون نمیداشت کسی حتی نگاش کنه یه شب گابریل میخواست بره سفر کاری که ۲ روز هم باید میرفت یعنی مرینت و آدرین تو خونه تنها می موندن
گ:بچه ها من باید ۲روز به یه سفر کاری برم
م:چییییییی
آ:هورااااااااااااااا
گ:اما هنوز حواسم به آدرین هست
م:نههههه عمو گابریل لطفاً نرید منو با آدرین تنها نذارید😭
آ:خوب مرسی بابا سخنرانیت تموم شد اگه تموم شد برو مسافرت دیگه
گ:آدرینننن اگه برگشتم با مرینت کاری کرده باشی من میدونم با تو
آ:نه من کاری انجام نمیدم😈😈😈
م: خدافظ عمو گابریل
آ: خدافظ بابا
گ: خدافظ بچه ها
م:آدرین ترو خدا کاری نکن حداقل قبل از ازدواج
آ:حالا ببینم چی میشه فعلا که صبح تو خونه هم که صبحونه نداریم میای بریم بیرون
م:باشه
آ:مرینت لباست زیاد لختی نباشه زیادم آرایش نکن
م:نه نگران نباش
از زبان من:رفتن صبحونه خوردن بعد رفتن شهربازی بعد از شهربازی رفتن ناهار خوردن بازم تو بیرون بعدم رفتن گردش بعدشم رفتن سینما و بعدشم رفتن باغ وحش بعدشم رفتن شام خوردن و کلی خوش گذرونی کردن بعدش هم اگه خدا بخواد اومدن خونه😂😂
آ:شب شده دیگه برم بخوابیم 😈😈
م:آدرینننننن
آ:حالا سعی میکنم کاری نکنم
در ذهن کثیف آدرین😂:من کاری نمیکنم چون مرینت بهم اعتماد داره عذیتش نمیکنم(مرینت اصلا هم بهت اعتماد نداره😂😂)ولی بعد از چند هفته بابام رفته مسافرت باید ی کاری بکنم کلی منتظر موندم ولی نه اونجوری دیگه مرینت هیچ وقت بهم اعتماد نمیکنه من خودم رو کنترل میکنم در عوض سعی میکنم از دواج رو جلو بندازم
م:آدرین لطفاً بگو که کاری نمیکنی خواهش میکنم
آ:نه مرینت من تصمیم خودم رو گرفتم گفتی بعد ازدواج پس منم ازدواج رو تا حدی که میتونم جلو میندازم
م:اممممم اینجوری بهتره
آ:آره حداقل میذاری بوست کنم
م:اینو که آره
از زبان من:آدرین جلو مییره و لبای مرینت رو میبوسه و میخوره مرینت هم همراهیش می کنه بعد چند دقیقه از هم جدا میشن و میخوابن
از زبان مرینت:صبح پاشدم دیدم تو بغل آدرینم
م:آدرین آدرین بیدار شو
آ:سلام صبح بخیر
م:صبح بخیر دیشب تو خواب بغلم کرده بودی
آ:امممم ببخشید
یک روز بعد
م:آدرین پاشو پاشو عمو گابریل اومدهههههههه
آ:واقعا
م:آرهههههههههههههه
گ:سلام بچه ها دلم واستون تنگ شده بود
م:منم همینطور عمو گابریل
آ:منم همینطور بابا
گ:مرینت بیا اینجا ببینم آدرین که کاری نکرد
م:نه
گ:وایسا ببینم تحدیدت نکرده باشه که نگی بزار رو گردنت رو نگاه کنم نه خدارو شکر کبود نیست
خوب بچه ها این پارتم تموم شد تا پارت بعد بای
سیلام بیاین رمانتونو بخونین 😂😂
صبح روز بعد
م:صبح بخیر عمو گابریل صبح بخیر آدرین
گ:صبح بخیر بچه ها
آ:صبح همگی بخیر
گ:مرینت و آدرین دیشب خوب خوابیدین🩴🩴🩴🩴
م:بله
آ:نهههه😭😭😭😭
گ:مثل اینکه آدرین دلش میخواد بزنمش
آ:نه غلط کردم
گ:خوب مرینت آدرین که دیشب کاری نکرد
م:نه فقط بوسیدم
گ:تو که با بوسه مشکلی نداری داری
م:نه اوکیه
م:خوب دیگه بهتره من برم خونمون
گ:نه خیر تو باید تا چند وقت اینجا بمونی
م:چییییییییییییییی
آ:بابام راست میگه تو باید حالا حالا ها اینجا بمونی تا بتونم یکی از شبا یکاری بکنم
م:ادریننننننننننننننننننننننن
گ:آدرین🩴🩴
آ:البته وقتی بابام خونه نیست
م:😡😡😡
م:حالا که اینقدر اصرار دارید من می مونم
آ:یسسسسسسسسس
گ:هورا عروس گلم پسر مو سر عقل میاره
آ:بابااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
گ:اصلا من نمیدونم مرینت به این خوشگلی به این خوبی به این با عقلی اومده عاشق پسره اسگل من شده
م:حالا آدرین دیگه اونجوری هم نیست
آ:مرینت راست میگه😤😤
م:ولی اول باید از مامان بابام اجازه بگیرم که اینجا بمونم یا نه
گ:باشه مطمئنم اجازه میده
آ:منم همینطور
م:خوب خدایا به امید خودت
گ:واسه چی
م:خوب بابام یکم بدش میاد من با پسری باشم
گ:نه مطمئنم اجازه میده
آ:منم
م:باشه
تام:الو سلام دخترم دیشب خونه نیومدی نگرانت بودیم کجا بودی
م:سلام بابا من خونه ی آدرین بودم هنوزم میخوام بمونم اجازه میدی
ت:آدرین یکی از دوستات مثل آلیای و دختره درسته (آدرین بدبخت کجاش میخوره دختر باشه البته یکم شبیه دختراست ولی😂😂😂)
م:نه ، بابا آدرین دوست پسرمه
ت:چیییییییییییییییییییییییییییییی😡😡😡
م:خوب بابا میخواستم ازت بپرسم اجازه میدی پیش آدرین بمونم
ت:نهه
م:بابا ترو خدا
ت:امممممم باشه
م:مرسیی
ت:ولی حواست باشه پسر خوبی باشه
م:باباحواسم هست حالا خداحافظ
ت: خداحافظ
آ:هورااااااا مرینت حالا حالا ها اینجا می مونه
م:به شرت اینکه شبا کاری نکنی
آ:باشه بابا
گ:مرینت عروس خوشگلم اینجا می مونه هورا
ا:نظرتون چیه بریم بیرون
م:آره
گ:باشه
از زبان من:توی خیابون که بودن مرینت تیپ جذاب زده بود بخاطر همین پسرا هی نگاش میکردم ولی یکیشون خیلی خیلی زیاد و تابلو نگاه مرینت میکرد
آ:به چی نگاه میکنی ع*و*ض*ی
پسر توی خیابون:به اون خانم خوشگل جذابه
آ:حواست باشه چی میگی ها
پ:مگه شما کیه شی
آ:من دوست پسرشم
پ:ا جدا منم دوست پسرشم
آ:چی گفتییی😡😡😡
پ:گفتم دوست پسرشم
آ:خفه شو گ*و*س*ا*ل*ه
پ:فکر کردی کی هستی
م:رل امه
از زبان من:پسره داشت نزدیک مرینت میشود و هی جا های بدشو نگاه میکرد که آدرین از کوره در رفته بود پسره رو هول داد مرینتو بوسید و لباشو خورد مرینتم همراهیش کرد
پ:چطور جرعت میکنی اون مال منه
م:نه خیررررر
از زبان من: گابریل دیگه خیلی عصبانی شده بود یکی زد تو دهنه مرده و به مرینت و آدرین گفت بیاین بریم
گ:اون حتی لیاقت بحث کردن با شمارو ندارن
آ:مرسی بابا کارت به جا بود
م:مرسی عمو گابریل
گ:خواهش میکنم
این پارتم تموم شد تا پارت بعد بای❤️❤️
سلام بچه ها من هستی هستم و اومدیم با پارت دوم زندگی یک عاشق خوب بچه ها سرتونو درد نیارم برین رمان رو بخونید دیگه
مرینت با آدرین رفت
آدرین :چرا هی دوروبر من میپلکی
مرینت: آخه مممممممن دوست دارم😱😱
آدرین که حرفی برای گفتن نداشت یه دفعه
تو دام عشق گرفتار شده
و عاشقش شد
آدرین مرینت رو چسبوند به دیوار و لباشو خورد
مرینت شبیه گوجه شده بود نمیتونست تکون
بخوره
و بعد آدرین که ولش کرد مرینت گفت
مرینت:امممممم من باید برم و فرار کرد
بعد از مدرسه مرینت تو راه آدرین رو دید
میخواست فرار کنه که آدرین اومد جلوش
و گفت میشه شمارتون رو داشته باشم
مرینت: البتههههههههههه
و شماره اش را بهش داد
خوب بچه ها امیدوارم که خوشتون اومده باشه
تا پارت بعد
بای بای
سلام بچه ها من نویسندهی جدیدم اسم من هستی
این اولین رمان منه
سلام من مرینت هستم 18سالمه مادرم معلمه پدرم قناد
من در دانشگاه فرانسوا دوپن ثبتنام کردم من در پاریس زندگی میکنم
سلام من آدرین هستم 18 سالمه مادرم بازیگره و پدرم دو سال پیش فوت کرده من رو در دانشگاه فرانسوا دوپن ثبتنام کرد
مرینت: تا وارد مدرسه شدم یک پسر خیلی سکسی رو دیدم تو نگاه اول عاشقش شدم
آدرین : سال اول دانشگاه من خیلی خوشحال هستم ولی یک دختر هست اسمش مرینت هست و هی میپیچه به دست و پام ازش خیلی بدم میاد
مرینت:داشتم تو خواب گاه دانشگاه یک لباس میدوختم که یهو اون پسر سکسیه وارد اتاق شد و بهم گفت دنبالم بیا منم از خدام بود و دنبالش رفتم
خوب بچه ها امیدوارم خوشتون اومده باشه
تا پارت بعد
بای بای❤️❤️